دایی جمشید از پیش ما رفت...
انگار همین دیروز بود که عرشیا کوچولو میخواست اولین بار موهاشو کوتاه کنه.
دایی جمشید با چه ذوق و شوقی باهامون اومد آرایشگاه.خودش عرشیایی را بغل کرد.خودش از صمیم دل عرشیا کوچولو را روی صندلی نشوند و ...
از اون روز چند ماهی بیش نمیگذره.
هفته ی قبل خونه بودیم که تلفن زنگ خورد و اون طرف تلفن صدایی شکسته و برخواسته از گریه های فراوون گفتش که جمشید تصادف کرد و...
خدایا باورمون نمیشد.یعنی واقعیت داشت؟
دایی جمشید از پیش ما رفته بود.
چرا آخه این اتفاق تلخ؟
نمیدونم چی بگم.با وجود اینکه جمشید دایی مامانی بود ولی واقعا به عرشیایی عشق می ورزید.
مامانی واقعا ناراحت و غمگین و دل شکسته شد.
و بار دیگه یه جوون ناکام در دل افسرده خاک آرمید و ما در فراقش اشکها ریختیم.
مامانی من و عرشیایی این داغ جگر سوز را بهت تسلیت میگیم.
اینو بدون که ما خیلی زیاد از فراق دایی جمشید ناراحت شدیم.
خدایا به حق این ماه عزیز تموم جوونا را برای خونواده هاشون نگه دار.
روح جمشید عزیز را با بزرگان و محبوبین درگاهت محشور بدار.
یادش به خیر.