عرشیاعرشیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

ღ♥ღ`*•عرشيا كوچولو•*´ღ♥ღ

دوسال ونیمگی عرشیا جون

1393/3/2 1:07
2,064 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم  پسر عزیزم دوسال ونیمگیت با 12 روز تاخیر مبارک .

اقا عرشیایی خیلی وقته نتونستم وبلاگتو اپ کنم چون درگیر زایمان ونینی داری بودم .

ولی جبران میکنم واتفاقای مهم زندگیتو برات مینویسم یدونه من .

عزیزم اجیت 9 بهمن بدنیا اومد وتو اجی دار شدی. روز زایمانم همش دلم پیش  تو بود .برای اولین بار یک روز ونیم

ازت دوربودم وشب زایمانم تو پیش دایی شاهرخ وبابایی بودی منم دلم برا دیدنت ضعفففف میکرد تورو بابایی

نتونست بیاره بیمارستان تا ببینمت ودیگه وقتی از بیمارستان مرخص شدیم وبرگشتیم دیدمت وبغلت کردم

وبوستتت کردم خیلی گناه داشتی چون دیگه من همش مشغول مواظبت از پرنیا بودم وتو بیشتر پیش بابایی

بودی وشبا هم پیش بابا میخوابیدی روزای خیلی سختی بود اجیت زردیش بالا بود تا 20 روزرگیش ما همش درگیرش بودیم تا بلاخره 20 روز

به بعد بهتر شد وتا 24 روزگی اجیت خونه مادر جون بودیم وبعد برگشتیم خونه خودمون وهیچ کسی هم نبود که

باهامون بیاد جم ک کمکم باشه ودیگه خودمون برگشتیم این برا من خیلی سختت بود ولی دیگه چاره ایی نبود

روزهای اول خیلی حسادت میکردی ولجباز شده بودی ومن وبابایی دیگه اصلاپرنیا رو ناز نمیکردیم وتمام

حواصمون ب تو بود ولی الان ک اجیت تقریبا 4 ماهشه تو خیلییی دوستش داری وباهش بازی میکنی من 

خیلییی خوشحالم برات  .ولی متاسفانه تو از وقتی اجیت اومده خیلی بد غذا شدی وخیلی لاغر وضعیف شد 

 هرغذایی درست میکنم برات نمیخوری واین روزا شدیدا من وبابات ناراحتیم و قراره یکی دوهفته دیگه ببریمت

شیراز دکتر ببینیم مشکل از چیه ک هیچ غذایی رو نمیخوری .

واز اتفاقای مهم برات بگم ک 13 اسفند 92اتاقتو جدا کردم اون شب بابایی شب کار بود و یک دفعه ب سرم زد

اتاقتو جدا کنم وخودم تنهایی تختتو بردم تو اتاقت واز همان شب تو دیگه توی اتاق خودت میخوابییی .دیگه اقا شدیییی قربونت برم .

خیلی شیرین زبون شدی ودیگه کامل وروان حرف میزنی وبعضی وقتا ی حرفهایی میزنی ک منو باباییت تعجب

میکنیم ک از کجا این حرفهای گنده گنده رو یاد گرفتی .الهی فدای شیرین زبونیات بشم من .

راستی بعد از چند ماه که من  تلاش کرده بودم از پمپرز بگیرمت وموفق نشده بودم  موقع دنیا امدن اجیت مامان

جون تو رو از پوشک گرفت واینبار موفق شدیمممم از تاریخ 17بهمن تو دیگه پوشک نشدیییی .

از مامان جون ممنونم برا تمام زحمتایی ک برا تو واجیت کشیده ایشالا ی روز این خوبیهاشو جبران کنیم. 

دیگه چیز خاصی یادم نمیا ک بنویسم برات .

در اولین فرصت میام وعکسهای جدید خودتو اجیتو میزارم .

الان ک دارم برات مینویسم ساعت 1 نیمه شبه وتو واجیت خوابیدین ومنم وقت کردم بیام برات بنویسم .

                               

                                فدای وجودت بشم پسر عزیزم .بوووووس 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان رادین
12 تیر 93 3:20
2 سال و نیمگی عرشیا جون مبارک منم اپم